کد مطلب:161253 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

اهل بیت، در قصر عبیدالله بن زیاد
عبیدالله بن زیاد (لعنت الله علیه) در قصر خود، سر مقدس امام را در برابر خود نهاد و دستور داد تا اهل بیت علیهم السلام را به نزدش ببرند. زینب علیهاالسلام در بین زنان بصورت ناشناس و بااحترام اطرافیانش به مجلس وارد شد و در گوشه ای نشست.

ابن زیاد متوجه شد و پرسید: این زن كه بود كه در آنجا با گروهی از زنان نشست؟

زینب علیهاالسلام پاسخ نداد كه برای بار دوم و سوم سؤال خود را تكرار كرد تا یكی از كنیزان گفت: «هذه زینب بنت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم».

ابن زیاد رو به حضرت زینب علیهاالسلام كرد و گفت: خدای را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و گفته های شما نادرست از كار درآمد.

زینب علیهاالسلام خاموش نماند و پاسخ داد: خدای را سپاس كه ما را به پیامبر خود، محمد صلی الله علیه و آله و سلم گرامی داشت و ما را از پلیدی ها پاك گردانید. فاسق است كه رسوا می شود و نابكار است كه دروغ می گوید و او ما نیستیم، بلكه دیگری است. [1] .

ابن زیاد گفت: كار خدا با برادرت و اهل بیت را چگونه دیدی؟

زینب علیهاالسلام فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» من چیزی جز زیبایی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم.

حضرت زینب علیهاالسلام سخنان دیگری نیز ایراد نمود كه موجب خشم ابن زیاد شد؛ بحدی كه تصمیم به قتل حضرت زینب علیهاالسلام گرفت، كه عمرو بن حریث به عبیدالله گفت: او زن است و زن را به سخنش ملامت نكنند!

عبیدالله رو به حضرت سجاد علیه السلام كرد و گفت: این كیست؟ و بعد از آنكه متوجه شد امام سجاد، علی بن الحسین علیه السلام است، دستور داد تا ایشان را گردن بزنند، ولی زینب مانع شد. عبیدالله به گمان اینكه بیماری آن حضرت، موجب مرگ او خواهد شد، از كشتن آن


حضرت صرف نظر كرد و بعد از سخنان امام سجاد علیه السلام دستور داد تا آنان را در خانه ای كه در كنار مسجد قرار داشت، جای دهند [2] .

از جمله وقایعی كه در مجلس كوفه رخ داد و مورخان نقل كرده اند، این است كه ابن زیاد با چوب دستی خود به چشمان و بینی و دهان مبارك حضرت امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: چه زیبا دندانهایی دارد! كه به نقلی زید بن ارقم - از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم - در حالی كه می گریست فریاد زد: چوبت را از لب و دندان حسین بردار كه من با چشم خود دیدم كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لبان مبارك خود را بر همین لب و دهان گذارده بود. و نیز گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم كه حسنین را بر زانوهای خود نشانده بود و دست مبارك خود را بر سر آنها نهاده بود و می فرمود: «خدایا! این دو عزیز و شایسته ی مؤمنین را به تو سپردم»؛ و تو - ای ابن زیاد - با امانت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین می كنی؟ [3] در این هنگام رباب، همسر امام حسین علیه السلام از جای برخاست و سر مطهر امام را برداشت و در دامان خود نهاد و مرثیه خواند. [4] .

عبیدالله بن یزید نامه ای نوشت و آنچه را كه در كربلا اتفاق افتاده بود، برای یزید بیان كرد. بعد از آنكه نامه به یزید رسید و از مضمون آن اطلاع یافت، دستور داد سر مقدس امام و سرهای سایر شهداء را به همراه اسیران به شام ببرند. [5] ابن زیاد، نیز به اطرافیان خود دستور یزید را ابلاغ كرد.

كاروان اسراء 20 منزل را از كوفه تا شام گذراندند. هنگامی كه نزدیك دروازه ی دمشق رسیدند؛ ام كلثوم علیهاالسلام به شمر (لعنت الله) فرمود: ما را از دروازه ای وارد كنید كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از میان محملها دور كنید تا نظر مردم به آنان جلب شده، به نوامیس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نگاه نكنند. كه شمر ملعون بر خلاف نظر ام كلثوم علیهاالسلام


عمل كرده و كاروان در روز اول ماه صفر از دروازه ی ساعات كه برای ورود كاروان اسراء تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع كرده بودند، وارد دمشق كرد و اهل بیت علیهم السلام و سرهای مطهر شهدا را در این دروازه نگهداشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند. سپس كاروان را در نزدیكی درب مسجد جامع دمشق در جایگاهی كه اسیران را نگاه می دارند، جای داد. [6] .


[1] ارشاد شيخ مفيد ج 2، ص 115.

[2] لهوف ص 68 - قصه ي كربلا، ص 443 الي 446.

[3] بحارالأنوار، ج 45، ص 118.

[4] نفس المهموم، ص 408؛ به نقل از تذكرة الخواص. قصه ي كربلا، ص 447.

[5] لهوف، ص 71.

[6] قصه ي كربلا ص 480؛ به نقل از ملهوف، ص 73.